
نقدتابلو قابیل يا هيتلر دردوزخ-اثرگئورگه گروس
گئورگ گروس، هنرمند آلمانی، آنقدر از وحشیگریهای جنگ جهانی اول تنفر داشت که در سال 1917 اقدام به خودکشی کرد و کمی بعد به خاطر فرار از جنگ مورد شلیک گلوله قرار گرفت. کاریکاتورهای او در دههی 20 قرن بیستم نمایهای از سبعیت جنگ جهانی را به تصویر میکشد. وقتی هیتلر در سال 1933 به قدرت رسید؛ او به آمریکا مهاجرت کرد و تا سال 1958 در آنجا ماند و در سال بعد نیز درگذشت.
او در آمریکا وحشت حاصل از جنگ جهانی دوم و هلوکاست را از دور نظاره میکرد. بسیاری از آثار او در آلمان به دست ارتش هیتلر به عنوان «هنر فاسد» سوخت. بسیاری نیز بر این باورند که آثار او در آمریکا قدرت آثار اولیهی او را (که در آلمان کشیده بود) نداشتند. اما آثار او بسیار قوی بودند و او نقاشیهایی تلخ در طول فعالیت هنریاش کشید.
او در مورد تلخی آثارش میگوید که به محض شروع کردن کار خود و با وجود انتخاب موضوعات مثبت، اندیشههای منفی و آتش و خاکستر سراسر وجود او را فرا میگیرند: «گویی کسی با دانایی بیشتر و مخربتر من را هدایت میکند.»
با وجود شکست آلمان نازی در جنگ جهانی، گروس همچنان بدبین ماند و در نقاشیهای خود یاس و ناامیدی را به تصویر کشید (تابلوی مرد خاکستری میرقصد) پوچگرایی در نقاشی نقاش در حفره 2 به اوج خود میرسد. در ادامهی این مقاله یکی از آثار او را معرفی کرده و تحلیل خواهیم کرد.
قابیل يا هيتلر در دوزخ (1944) اوج مجموعهاي از جلوهاي دوزخ بود که گروس در آنها دنياي مدرن رو به انحطاط را از طريق ويرانهها، مرگ و چهرههاي آخرالزماني يا فاجعه آميز تصوير کرد. اين نقاشي، که در سال 1942 ترسيم آن آغاز شد، بر اساس طراحي پيشيني، با همين مضمون به نام از آن که چشمش سرد است بر حذر باشيد به تاريخ 1935 بود. در هر دو اثر، هيتلر به صورت قابيل تصوير شده است که به صورت نمادين بازگوکنندۀ نيروهاي ويرانگر بشر است. قابيل به صورت چهرۀ فاجعه آميزي تصوير شده که در پي ويرانگري، برادرش را به قتل رسانده است. بدن رو به تلاشيهابيل را ميتوان ديد که بر زمين گل آلود دمرو افتاده است. گروس در بيان تمثيل هيتلر به صورت قابيل او را به عنوان هيولايي فاشيست توصيف کرده است که کپهاي از پيکرهاي ريز اسکلت وار در پيش زمينه، به عنوان فرزندان هيتلر، به طرز جنون آميزي مشغول تغذيه از پيکر آفرينندۀ خودشان هستند. آتش سوزيهاي تمام نشدني در فاصلهاي دور زير آسماني تيره و در چشم اندازي شوم و خونبار، شهرها را نابود ميکنند.
سياه بيني شديد اين اثر نه فقط تباهي زندگي در آلمان، که تباهي زندگي خود گروس را نيز بازتاب ميدهد. او اعتراف ميکرد که از شنيدن خبرهاي کشتار جمعي در اردوگاههاي کار اجباري از دهان تبعيديان و مهاجران ديگر زجر ميبرد. اضطراب دنياي دروني گروس در اين جا با تصوير کابوسناک وي از دوزخ روي زمين که به دست خود بشر به وجود آمده، بيان شده است. گروس در اين جا نه فقط به حالت دروني سرشار از رنج و يأس جمعي اشاره دارد که در پايان يکي از سياه ترين فصلهاي تاريخ قرن بيستم در وجود مردم آلمان بود. اين نوعي از دست رفتن کامل ايمان است که گروس در اين جا آن را به عنوان شرط معنوي عصر مدرن انتقال ميدهد.